بهارم باش و جانم را شکوفا کن...

بیا ای گل بهارم باش و جانم را شکوفا کن

دلم را با نگاه سرخوشت چون غنچه‌ای وا کن

بیا در سینۀ خاموش این باغ خزان‌دیده

چکاوک شو؛ بخوان از عشق و شوری تازه برپا کن

بهاران آمده بوی تو را، روی تو را دارد

در این آیینه گل کن، لحظه‌ای خود را تماشا کن

شکوفا شو، چراغان کن تمام لاله‌زاران را

دل این داغداران را به لبخندی مداوا کن

شبی در بزم شب‌بوها بیفشان گیسوانت را

بچرخ و نوبهار زلف خود را نذر گل‌ها کن

نوازش کن پر پروانه‌ را، هم‌صحبت گل شو

دمی با چشمه‌ها همراز شو، با ماه نجوا کن

بیا ای نم‌نم باران، بزن بر شیشه‌ام گاهی

شب دلتنگی‌ام را با صدای خویش زیبا کن

اگرچه نیستم پیش تو وقتی شعر می‌خوانی

مرا هم لابه‌لای بیت‌های خویش پیدا کن



سعید سلیمان‌پور

در هوای تو...

ای گل بهار آمد و خالی‌ست جای تو
خانه پر از خزان شده بی‌ خنده‌های تو

نام مرا بیا و دوباره صدا بزن
تا عید من سعید شود با صدای تو

تا پرکشد غریبی‌ام از بندبند جان
کو آن نگاه خرّم و مهرآشنای تو

توی اتاق غمزده‌ام بغض کرده است
ابری که دلخوش است ببارد برای تو

مادر، از آسمان پسرت را نگاه کن
تسکین دهد مگر دل او را دعای تو

غم می‌وزد به جانم و در دشت سینه‌ام
صد لاله داغ می‌شکفد در هوای تو

شبگرد کوچه‌های خیالم مگر شبی
کودک شوم دوباره، نهم سر به پای تو...

چون فرات این قصّه را با دیدگان تر بگویم...

روضه می‌خواهی بیا از نوگلی پرپر بگویم
از شبیخون خزان شوم و غارت‌گر بگویم

یا از آن سروی که بر خاک اوفتاده شاخه شاخه
بر تنش از ردّ تیغ و نیزه و خنجر بگویم

یا از آن ماه درخشانِ میان هالۀ خون
در هجوم شب‌پرستان نگون‌اختر بگویم

بشنوم تا از سرِ نی:«أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحاب..» ۱
شمّه‌ای از سربلندان شگفت‌آور بگویم

تاب اگر آری تو را از کودکان زار و عطشان
یعنی از بی‌تابی اولاد پیغمبر(ص) بگویم

همچو نی این روضه را با نالۀ محزون بخوانم
چون فرات این قصّه را با دیدگان تر بگویم

هر محرّم گفتمت زین داغ و خون گشتی و امروز
ای دل من گوش کن، بار دگر از سر بگویم

در جهان این روضۀ جانسوز پایانی ندارد
باقی آن را بهل تا در صف محشر بگویم

تا به روی نیزه خورشیدی پدیدار است امشب
کل ذرّات جهان آری عزادار است امشب...

سعید سلیمان‌پور
◼️
۱.آیه‌ای که سر مبارک حضرت  اباعبدالله الحسین (ع) بر سر نی تلاوت می‌فرمود:
اَم حَسِبت‌َ اَن‌َّ اَصحـَاب‌َ الكَهف‌ِ والرَّقیم‌ِ كانوا مِن ءایـَتِنا عَجَبـا
آیا گمان كردی اصحاب كهف و رقیم از آیات عجیب ما بودند؟

عاشقی‌های کودکانۀ من ...

سعید سلیمانپور

 

سرخوشم با نگاه سرشارت عشق، ای خوش‌ترین بهانۀ من
از پس سالیان دور و دراز همچنان شور جاودانۀ من

عشق ای گردش زمان و زمین با توام ای امانت سنگین، 
فارغ از کو‌ه‌های بی‌تمکین، بار تو ماند روی شانۀ من

نوجوانی و دفتری کاهی، یک‌طرف قلب تیرخورده و  شمع
 یک طرف چشم  خونچکان و غروب، زینت  شعر من، ترانۀ من!

از دل خاطرات من امشب، شاد و سرزنده می‌پرد بیرون
کودکی پرنشاط و بازیگوش، می‌دود در حیاط خانۀ من

آه...ای زندگی، چه بوده مگر، حاصل کل عمرم از تو به جز
کودکی‌های عاشقانۀ من، عاشقی‌های کودکانۀ من ...

#سعید_سلیمان_پور

غم‌های محترم...

امشب به این حرم، به دل ما خوش آمدید
غم‌های محترم، به دل ما خوش آمدید

با اشک و آه و داغ به منزل رسیده‌اید
یاران همقدم، به دل ما خوش آمدید

پادررکاب حضرت ام‌الائمه‌اید 
ای خیل  محتشم، به دل ما خوش آمدید

بانو،  ببخش، ماحضری غیر درد نیست
فارغ ز بیش و کم، به دل ما خوش آمدید

آه ای بهار خسته‌تن از   لطمۀ خزان
با کاروان غم، به دل ما خوش آمدید

با قلب شرحه‌‌شرحه و با داغ نو‌به‌نو
با آه دم‌به‌دم،‌ به دل ما خوش آمدید

ای حرمت بهار و گل و آب و آینه
بانوی بی‌حرم، به دل ما خوش آمدید

#سعید_سلیمان_پور

غدیریه



مرا  ز دل همه    عشقِ امیر می‌جوشد 
بیا؛ ببین که از این خُم، غدیر می‌جوشد 

بیا؛ ببین که چه مستانه عشق می‌بازد
به پای عشق فتاده‌ست و سر می‌افرازد

دلم شراب، دلم خُم ،دلم صَبوحِ الست
دلم دلم دلِ شیدا، دلم دلم دلِ مست

لقایِ ساقیِ ما خود شرابِ مشتاقی‌ست
چه جای خواستنِ آب کوثر از ساقی‌ست

بخوان علی را، آن عون در نوائب را
بخوان علی را، آن مظهرالعجائب را

بخوان علی را بعلُ ‌البتول را، ای دل
بخوان علی را نفسُ ‌الرسول،  را ای دل

علی علی علی ای جلوه‌گاه یزدانی
علی علی علی ای حجت مسلمانی

علی علی علی ای سَطوت خداوندی
به جان خصم خداوند  لرزه افکندی

علی علی علی ای  میر صَفوت اللهی
گدای درگه  تو بر جهان کند شاهی

پناه امت و یعسوب دین، امام علی
نماد الفت و تفسیر اعتصام، علی 

علی تجسم رحمت، علی تجسم جود
علی وداد،  علی  مظهر صفات  ودود

غدیر، پرتوی از مهر  جاودان علی است
غدیر، قطره‌ای از بحر بی‌کران علی‌ است

غدیر آینۀ حق‌نمای تاریخ است
غدیر فصل بصیرت‌فزای تاریخ است 

خم غدیر که مستی‌فزای عشاق است
پر از صبوح الست و شراب اشراق است

بیا به باغ ولایت بخوان از این دستان
که عطر نام علی می‌وزد از این بستان

 

شهید شو به نام  نامی  عشق...

دلت دلت دلت تمامی عشق

شهید شو به نام  نامی  عشق

 

شهید شو، بمیر و زنده‌تر شو

پرنده‌ بوده‌ای، پرنده‌تر شو

 

شهادت است و حُسن انتخابی

شکفته در  دعای  مستجابی

 

میان خون، ولادتت مبارک

دلاورا، شهادتت مبارک

 

برای عشق خویش برگزیدت

خدای تو شهید آفریدت

به کف بنه دل شقایقی را

به ما سپار داغ عاشقی را

 

دلت دلیل راه ماست، سردار

پر از شمیم کربلاست، سردار

 

تو را قسم به داغ عشق،  یارا

به لاله‌ها رسان سلام ما را...


#شهید_سردار_قاسم_سلیمانی

در نعت پیامبر رحمت، نبی مکرم  اسلام (ص)

ای درّ یتیم عالم‌افروز
عشق از قبل تو گوهراندوز

آدم که ز خاک دیده وا کرد
از خاک ره تو توتیا کرد

آورده‌ای از خزانۀ غیب
رخشان گهری که فیه لاریب

تا روی تو گشت مهرگستر
شب رفت و فرونشست آذر

حسنت که نمود طاق ابرو
شد طاق شهی شکسته از او

اصنام به خاک بوسه دادند
در پای تو ای صنم فتادند

خواندند فرشتگان واله
صلْوات علی النّبی وَ آله

در جلوه شده فروغ سرمد
از طلعت رویت ای محمد(ص)

 

میلاد مسعود پیامبر عزیزمان حضرت محمد مصطفی(ص) و مولایمان امام جعفر صادق(ع) مبارک باد   
 

عاشورایی

آمدی امشب سراغی از منِ تنها بگیری
مرحبا ای غم،بیا تا در دل من جا بگیری

آمدی تا تکیه‌ها را تک‌‌به‌تک حیران بگردی
عاقبت در کلبۀ احزانِ من مأوا بگیری

آمدی تا دست در دستم نهی و همره من
تا سحر با چشمِ گریان ذکر «یامولا»بگیری

آمدی تا با دل تفدیده و لبهای عطشان
یاد صحرایی کنی؛ از چشم من دریا بگیری

آمدی تا همچو آهِ سوزناکِ شعر «نیّر»
یک شرر سر برکنی، در خرمن دنیا بگیری

ناگهان در لوح جانم طرحی از غربت نگاری
داغ اگر کم داشتی، از  «عصر عاشورا» بگیری

«یا علی» گفتی که برخیزی،نرو ای غم خدا را
 «یا حسین»ی گو مگر در سینۀ من پا بگیری

با غم فرزند زهرا(س) داده ای صیقل دلم را
اجر خود را روز حشر از حضرت زهرا(س) بگیری

 نوحه سر کن ای غم،  امشب ماتم  اهل حرم را
یاد اصغر(ع) کن، بسوزان بند-بندِ «محتشم» را

 

خرنامه!

 

در خرآباد جهان گلّۀ خر می‌بینم
این عجب نیست که خر جای بشر می‌بینم

هر طرف می‌نگرم روگذر و زیرگذر
رمه پشت رمه در حال گذر می‌بینم

گرچه در موقع آمار گرفتن رأساً
رأسها را همه در حکمِ نفر می‌بینم!

باز صد شکر که در آینه جا این‌همه نیست
عوض گلّۀ خر، کلّۀ خر می‌بینم!

می‌کند سعی که یک جور دگر ننماید
لکن افسوس که یک جور دگر می‌بینم!

سر به سر کلّه‌خران را چو ز سر می‌سنجم
سر خود را به یقین از همه سر می‌بینم!

چه کنم صبر بر این عارضۀ خربینی؟
نکند این‌همه از ضعف بصر می‌بینم؟

خرمگس معرکه را باخت به ما خربشران
حالی او را مگسی‌حال و پکر می بینم!

کسب خرکیفی و خرزوری و خرپولی را
در خرآباد جهان عین هنر می‌بینم!

چشم بد دور ز خرفهم سیاسی، کاو را
دائما در پی اظهار نظر می‌بینم!

وعده‌ها می‌شنوم، در پس آنها لیکن
بلکه و شاید و اما و اگر می‌بینم!

جای طوطی خر شکّرشکنی ظاهر شد
داخل توبره‌اش قند و شکر می‌بینم!

«خبرت هست که در شهر شکر ارزان شد»
دارم اکنون ز کانال دو، خبر می‌بینم!

خر بزرگ است غنیمت شمریدش صحبت
که چنین غفلت را عین ضرر می‌بینم!

زین شر و شور هوس تا به «بشر» می‌نگرم
«باء»ی افزون به سرِ واژۀ «شر» می‌بینم!

آه و نفرین که کنم خود به بلا می‌افتم
اینقدَر در نفس خویش، اثر می‌بینم!

بوالفضولا، چه بلایی تو که بر رشتۀ نظم
هرچه خرمهره کِشی، درّ و گهر می‌بینم!

 


 

شب یلدای دوستان نیز  پیشاپیش مبارک بادا
شعرطنز :  شب یلدا رسیده! (کلیک)
 

شعری برای میهنم

شکوه نام بلند تو جاودان بادا
فروغ مهر تو روشنگر جهان بادا

ز خاک پاک و گهرخیزت ای بهشت زمین
زمین دلکش تو رشک آسمان بادا

فرازمندیِ بخت هماره روشن تو
چو ماهِ بر شده، همدوش روشنان بادا

ز زیب و فرّ تو تا بوده داستان بوده
ز ارج و جاه تو تا هست داستان بادا

بهار همدلی و مهرورزی‌ات مانا
هماره گلشن مهر تو بی‌خزان بادا

در این چمن که پر از لاله‌های گلگون است
هزار بلبل شیدا ترانه‌خوان بادا

تو یادگار دلیران و رادمردانی
که یادشان همه دم روشنای جان بادا

همیشه نام و نشانت خدایی و جاوید
به پرچم تو ز نام خدا نشان بادا

هر آنکسی که تو را دشمن است و دشمن‌یار
به زیر پای تو درمانده و نوان بادا

هر آنکه ژاژ درائید در نکوهش تو
به جای یاوه ورا خاک در دهان بادا

هر آنکه خواست نشان خدنگ آشوبت
خمیده در خم آشفتگی، کمان بادا

تو را ز دشمن پست و گزند نیرنگش
خدای پاک و ستوده نگاهبان بادا

نیایشی که تو را کرده چرخ پیر این است
که بخت روشن و فرخنده‌ات، جوان بادا

مرا که چامه ز مهرت سرودم ای ایران
همیشه نام بلند تو بر زبان بادا

در حکایت سلفی!

 


هی بگیریم در اینجا و در آنجا سلفی!
داستانی شده در مملکت ما سلفی!

لحظۀ زلزله و موقع آتش‌سوزی
اوّلین کار تو در قلب بلایا سلفی!

گر چه نشناسد بقّال سر کوچه مرا
کرده السّاعه مرا شهرۀ دنیا سلفی

ختنه‌سورانِ علی‌جان پسر همسایه!
با چه این خاطره را ثبت کنم؟با سلفی!

بر سر سفرۀ رنگین که نشستی، لطفاً
قبل از آنکه بخوری مرغ و مسمّاسلفی!

به همه می‌رسد ای مجلسیان، هُل ندهید،
تا بگیرم دو-سه‌ تا با «فدِریکا» سلفی!

مرده استاد و یکی شاد که از آن مرحوم
داخل گوشی او هست هف-هش(!)تا سلفی!

در رثایش همه گویند: دریغا استاد!
یکی آن‌گوشه بگرید که: دریغا سلفی!

فرصت سلفیِ من شکر خدا فوت نشد
چونکه انداخته‌ام با متوفّی سلفی!

⚡️
من همین‌الآن با شعر جدیدم یهویی!
سه-دو-یک، فرت! سپس Share!بفرما سلفی!

ترساننده برتر!(نتخاباتی!)

آمدی ای عقل از دلدار می‌ترسانی‌ام!

خود به صد افسون، ز افسون‌کار می‌ترسانی‌ام

 

می‌خوری پالوده با اغیارِ بی‌اصل و نسب

در عوض هر روز و شب از یار می‌ترسانی‌ام!

 

آمدی ای بخت‌خواب‌آلوده با خمیازه‌ای

از خروش دولت بیدار می‌ترسانی‌ام!

 

با تو دیگر مطلقاً حرفی ندارم، خیر پیش!

ای که هی با شیوۀ اشرار می‌ترسانی‌ام!

 

روی صحبت با تو شد ای عقل‌مند ممتحن!

کاینزمان از قاضی و سردار می‌ترسانی‌ام!

 

بهر آرا اوستادِ «ژانر وحشت» گشته‌ای

فیلم بازی می‌کنی، بسیار می‌ترسانی‌ام!

 

من به قربان تو، گیرم «چیز» فرضم کرده‌ای

یک-دوباری بس بود، صدبار می‌ترسانی‌ام!

 

چارسالی مات چون دیوار بودی در عمل

حالیا ای شیخ، از دیوار می‌ترسانی‌ام!

 

زان‌طرف از هرکه خواهد بهر ما کاری کند

ای ندانم‌کارِ لاکردار، می‌ترسانی‌ام!

 

گویمت این سفره خالی مانده، نانی لطف کن

با تشر ای طُرفه خوان‌سالار، می‌ترسانی‌ام!

 

گویمت اخبار دیشب از گرانی گفته‌است

می‌دهی هشدار و از اخبار، می‌ترسانی‌ام!

 

تا دلیل از مرکز آمار می‌آرم تو را

خشمگین از مرکز آمار می‌ترسانی‌ام!

 

تا دهان وا می‌کنم گویی به بنده «بی‌شعور»

مثل آن بیچاره «فرماندار»، می‌ترسانی‌ام!

 

چون هراس از دولت قبلی و آتی بس نبود

لاجرم از دولت قاجار، می‌ترسانی‌ام!

 

دوش توی خواب دیدم با من و دل صادقی

ز اقتصاد خسته و بیمار می‌ترسانی‌ام!

 

می‌روی با فقر و بدبختی بجنگی بی‌امان

صاحب تدبیر، از اِدبار می‌ترسانی‌ام!

 

سیبل را دیدم که می‌بینی و اَحوَل نیستی

جای یار از مکر استکبار می‌ترسانی‌ام!

 

دوش دیدم جای حقد و کینه‌ورزی بهر دوست

از فسون دشمن غدّار می‌ترسانی‌ام!

 

گشته‌ای مرد عمل، بی هیچ امّا و اگر

از شعار و از ادا-اطوار می‌ترسانی‌ام!

 

چون شدم بیدار دیدم ای دل غافل هنوز

با همان سبک و همان هنجار، می‌ترسانی‌ام!

 

ترس تو این روزها از ترس من افزون‌تر است

پس حلالت باد هر مقدار، می‌ترسانی‌ام!!

 

پاسخ این نقد طنزآمیز من این شد که حال

از «جهنم»، از «عذاب‌النار» می‌ترسانی‌ام!

آب و خواب!

دوستی دوش مرا با غم و درد
خبر از سیل و خرابی آورد

که:« شده سیلِ بلا ماتم‌خیز
ماتم آورده در ایران عزیز

با خودش چند نفر را برده‌
بس خرابی که به بار آورده‌

آب این ره ز طبیعت تن زد
آمد آتش به دل میهن زد

در دل از سیل بسی غم دارم
بر رُخم سیلِ دمادم دارم

آسمان بی‌خبر و ناخوانده
رودها بر سر ما بارانده!

در فلک نیست غمِ آب‌بها
نه عجب هی بکنند آب ‌رها!

ز فلک وا شده شیرِ فلکه
شده این سیلِ سریع‌الحرکه

یا مگر مخزن آبش ترکید
کاینچنین کار به سیلاب کشید»

گفتمش:«لطف کن ای یارِ نکو
اندرین باب مرا بیش بگو

از مدیریّت بحران چه خبر؟
از عملکرد مدیران چه خبر؟»

گفت:«ای دوست نده گیرِ سه‌پیچ!»
گفتمش:«یعنی....»گفت:«آری،هیچ!

بَد نه تنها ز برِ سیل آمد
بلکه از غفلتِ این خیل‌آمد

باز هم غفلت و بی‌تدبیری
باز هم صحبتِ غافلگیری

سُفته دُر شاعر پرمایه و چُست
بلکه آن گوهریِ کارْ دُرست:

«عاشقان گر همه را آب بَرد
خوبرویان همه را خواب بَرد!»1

غفلت از سیل،روندِ جاری
آه از این مایه ندانم‌کاری!


1- از ایرج میرزا

چالش مانکن!

الگوی تلاش و کارکردن این است


                                  مسئولِ خَدوم و فخر میهن این است


ده‌سال ز جای خود نخورده‌ست تکان


                                روکم‌کنی از «چالش مانکن» این است!


نشانی کانال تلگرامی ام:
https://telegram.me/bolfozool

خوشا مهار تورم!

خوشا مهار تورّم! خوشا تلاشِ حبیبم!
که کرده رفعِ تورّم، ولی ز معده و جیبم!

نه بهر معده نَوالی، نه توی جیب ریالی
مبارک است! چه حالی شد این میانه نصیبم!

گریخت توسنم آری،عجب رَمی، چه فراری!
نمانده غیرِ مهاری به کف ز اسب نجیبم!

بنا به نطق فلانی : شکسته پشت گرانی!
بس‌است مرثیه‌خوانی که رفت صبر و شکیبم!

من از گزارش و آمارِ او شدم متقاعد
چرا که قیمتِ بازار داده بود فریبم!

خیال بود و توهّم، غمِ معیشت مردم
به هوش آمدم آخر ز بس زدند نهیبم

چه غم که مفلس و زارم چه‌غم که پول ندارم،
انیسِ شعر و شعارم ،خوشم که مردِ ادیبم!

 

روزنامه جام جم- 31 خرداد 95

بهار آمد...!

«بهار آمد به صحرا و در و دشت»
بهاری دلپذیر و خوشگل و مَشت!

یهو دیدم صبا شنگول و سرمست
به بزمِ نوبهار از ره رسیده‌ست

صبا را گفتم:« ای بادِ دل آرا
الا ای قاصدِ عشّاقِ شیدا

کنون هرچند دورانِ ایمیل است
مرا تنها به پیغام ِتو میل است

هزاران سال بودی قاصدِ یار
ولی کاری جز اینت دارم این‌بار

نه می‌خواهم خبر از ماهرویی
نه از احوالِ یار مُشکمویی

بخواهم از شما ای یار جانی
بَری پیغامِ من سویِ گرانی

که :در سالِ جدید ای مردم‌آزار
دگر پیدا نشو در کوی و بازار

در این موسم که گلشن رُز بیارد
نکن کاری که مفلس بز بیارد!

به مردم رحمتی ‌آور ،گرانی!
نکن با ما فقیران سرگرانی!»

صبا قولِ مساعد بهر ِمن داد
پس از آن دور شد با سرعتِ باد

نشستم در چمن سرمست و سرحال
به خود گفتم که فرخنده‌ست امسال

گرانی هم خودش انصاف دارد
مرامی توپ و قلبی صاف دارد

نه بابا، حال ما را می‌کند درک
خودش بازار ما را می‌کند ترک

صبا بعد از دو-سه‌ساعت که برگشت
مراپیدا نمود اندر دلِ دشت

به من گفتا:«پیامت را رساندم
به گوشش آنچه گفتی، جمله خواندم

به من گفتا که: از این دست پیغام
مکرر آیدم از صبح تا شام

سحر تا شام معمولاً ز ملّت!
ز شب تا صبح معمولاً ز دولت!

شده گوش‌من از این حرفها پُر
ز من گیرم همه باشند دلخور

سوار اسب گردم با مهارت
بتازم چارنعل از بهر غارت

سمند سرکشم را چون کنم زین
بتازم سوی بازار از پی کین

به همکاریِ اربابِ صناعت
برآرم گَرد از جیبِ جماعت...»
⚡️
صبا نابرده پیغامش به پایان
به ناگه دست و پایم گشت لرزان

سپس احساس کردم سربه‌سر دشت
به سویم آمد و گِرد سرم گشت!

نشد قسمت که باقی را کنم گوش
که افتادم ز پا و رفتم از هوش!


اگر قلبت ز درد و غم ملول است
دوایش طنزهایِ "بوالفضول" است
دمِ در نه!بفرما تویِ کانال!
اگر Join اَش نکردی هم،قبول است!

 

کانال شعرهای طنز "بوالفضول الشعرا" 👇👇👇

https://telegram.me/bolfozool

کانال تلگرامی بوالفضول

کانال طنزهای  "بوالفضول الشعرا" در تلگرام افتتاح شد!

دوستان علاقه مند برای ورود و انتخاب این کانال بر روی لینک ذیل کلیک کنند:

https://telegram.me/Bolfozool

 

بخیه بر وجدان!

 

بکِش از چانه‌ی آن کودک نالان، بخیه

-گر بیابی- بزن آنگاه به وجدان، بخیه

 

جان چه و کشک چه؟اوّل بطلب پولت را

هان مبادا بزنی از سرِ احسان، بخیه

 

بخیه زن با نخِ زر زخمِ تنِ اعیان را

وا کن از  چانه‌ی  آسیب‌پذیران، بخیه

 

اصل، پول است؛ مبادا بَدل از زخمِ کسی،

اشتباهی بزنی بر درِ هَمیان، بخیه!

 

گر کسی کرده از این غصّه گریبان را چاک

بزن آسوده بر آن چاکِ گریبان، بخیه

 

این نه تقصیر تو بوده‌ست،خودش وارفته‌ست

بسکه گشته‌ست ز رفتار  تو حیران، بخیه

 

ای بسا عامیِ بی‌مدرِکِ انسان داریم

زده عمری ز پی کسب به پالان، بخیه

 

وی بسا صاحبِ‌مدرک که بِکُل آدم نیست

بهر سودش بزند با نخِ‌ دندان، بخیه!

 

آی بقراط بیا!کوکِ قسم‌نامه شکافت!

پول ده، تا بزنم بر ورقِ آن، بخیه!

 

زخم با بخیه شود خوب ولیکن این بار

زخمها زد به دلِ مردم ایران، بخیه

***

بخیه بر لب بزن ای شاعر و با سوزنِ کِلک

بزن السّاعه بر  این نظم پریشان، بخیه

                                                                                روزنامه جام جم 24 آذر 94

شعر با تربیت!

(به مناسبت26 مهر روز تربیت‌بدنی و ورزش)

نپنداری که من تنها بدن را تربیت کردم
به ورزش روی کردم؛ جان و تن را تربیت کردم

نه تنها جان و تن را بلکه با یک ـ دو ـ سۀ ورزش
مربی گشته، عقلِ مُمتَحن را تربیت کردم

بر و بازو و گردن را که کلاً پرورش دادم
به دنبالش زبان خویشتن را تربیت کردم

زبان‌آور شدم دیدم سخن‌ها باب میلم نیست
درآوردم کت و اهل‌سخن را تربیت کردم

نبودی و نمی‌دانی که توی انجمن دیشب
چگونه ناقدانِ لاف‌زن را تربیت کردم

به شعرم بی‌ادب‌ها زیر لب چون ریز خندیدند
به هجوی شاعران انجمن را تربیت کردم

شنیدم نقدهای بی‌سوادان را سپس نقداً
فحولِ نقد ـ اعم از مرد و زن ـ را تربیت کردم

به‌سختی روی گنبد، گردکان را فحش‌ها دادم
ولی نااهلِ بی چاک دهن را تربیت کردم1

میان توپ و تانک و فشفشه با چند تا لیچار
تماشاگرنماهای وطن را تربیت کردم

ز درس سولفژِ من، جملگی سی‌دی در آوردند
به جای‌بلبلان، زاغ و زغن را تربیت کردم

دو ـ سه متری از آن سرو چمان الگو در آوردم
سپس از روی آن سرو چمن را تربیت کردم

اراذل را ز طرْفِ باغ بردم صاف توی ون
به چوبِ نارون اصحاب ون را تربیت کردم

در اول گاو نر را یک ـ دو ترمی دادم آموزش
سرِ خرمن سپس مردِ کهن را تربیت کردم

بدون شیر بود امّا من از وی کشک دوشیدم
خبر ای بچّه‌ها! گاو حسن را تربیت کردم

شَکر چون شد گران، دادم سماقش؛ لال شد کلاً
چه شیرین طوطی شکّرشکن را تربیت کردم

تورّم چون دهن کج کرد بهرِ بندۀ مسئول
از ایشان ـ با نموداری ـ دهن را تربیت کردم!

تمام بیت‌هایش پیش‌ از این بی‌تربیت بودند
خدا را شکر این طبعِ خفن را تربیت کردم
............................
1. پرتو نیکان نگیرد هرکه بنیادش بد است 
تربیت نااهل را چون گردکان بر گنبد است
سعدی
                                                                                             25 مهر-روزنامه جام جم

"واژه در دست تعمیر" منتشر شد

کتاب طنز «واژه در دست تعمیر!» منتشر شد

کتاب طنز «واژه در دست تعمیر!» مجموعه اشعار طنز سعید سلیمان پور ارومی متخلّص به بوالفضول الشعرا، شاعر طنزپرداز معاصر کشورمان از سوی انتشارات سروش منتشر و روانه بازار شد.

دومین مجموعه شعر طنز سعید سلیمان پور

به گزارش خبرگزاری فارس  این مجموعه مشتمل بر 120شعر در قالب های گوناگون و با موضوعات اجتماعی، فرهنگی، سیاسی و اقتصادی است که سعید سلیمان پور ارومی با زبان تاثیرگذار طنز در ایام مختلف سروده است که علاوه بر دارا بودن ویژگی طنز فاخر دارای نکات آموزنده و جالبی است که خواننده را به تفکر جدی در عین خنده وامی دارد.

در این مجموعه نکات و موضوعات مختلف با زبان عامیانه با چاشنی طنز عرضه شده است:

 

هرچند مرا شیوه صلح آمیز است

ای یار! بدان آتش قهرم تیز است

فعلاً سر بوسه گفتگو خواهم کرد

اما همه گزینه ها رو میز است!

و...

چاپ نخست کتاب «واژه در دست تعمیر» در 200 صفحه با طراحی و صفحه آرایی متفاوت، در شمارگان یک هزار نسخه و  با قیمت 10 هزار تومان در انتشارات سروش منتشر و در اختیار علاقمندان به اشعار طنز قرار گرفته است.

مشتاقان برای تهیه کتاب به صورت تک جلدی و کلی به فروشگاه مطهری سروش به نشانی خیابان شهید مطهری، نرسیده به خیابان شهید مفتح، جنب ساختمان سروش، تلفن 88310610-021 یا به فروشگاه مرکزی سروش (ترنجستان سروش) به نشانی خیابان انقلاب، بعد از تقاطع ابوریحان، بین خیابان وصال و فلسطین، فروشگاه ترنجستان سروش، تلفن 66493620-021 مراجعه کنند.

همچنین مرکز پخش پکتا ( نماینده انحصاری پخش آثار انتشارات سروش) به نشانی: خیابان انقلاب، بعد از تقاطع ابوریحان، بین خیابان وصال و فلسطین، جنب فروشگاه ترنجستان سروش، تلفن 66973203 ( 20 خط) آماده عرضه کلی و جزئی این کتاب به علاقمندان است.

فروش اینترنتی کتاب نیز از طریق سایت انتشارات سروش امکان پذیر است.

دبّه در می آورد!

در فروش  ناز ،    دلبر دبّه درمی‌آورد
وقت امضا توی محضر دبّه درمی‌آورد

گاه حتّی توی محضر می‌زند امضا ولی
موقع رفتن دمِ در دبّه درمی‌آورد

پشت چشمش را که نازک کرد و روی از من گرفت
یعنی اینکه بار دیگر دبّه در می‌آورد

از رقابت با قد او می‌دهد سرو انصراف
طفلکی مثل صنوبر دبّه در می‌آورد

گاه سهواً طالع سعدی نصیبم می‌شود
چرخ تا راضی‌شد،اختر دبّه درمی‌آورد

می‌روم از دختر رَز خواستگاری می‌کنم
خطبه را ناخوانده، مادر دبّه درمی‌آورد
 
زان‌طرف جا ‌می‌زند در هودج خود نوعروس
باده یعنی توی ساغر دبّه درمی‌آورد
*
قول دادم سی-چهل بیتی تو را گویم،ولی
طبع‌شعرِ خاک‌بر سر دبّه درمی‌آورد!

                                                        28 اردیبهشت 94 (به نقل از اینجا !)

واژه در دست تعمیر (مجموعه شعر طنز)

200 قطعه شعر طنز از بوالفضول الشعرا
مجموعه شعر طنز "واژه در دست تعمیر" (سعید سلیمان پور)- انتشارات سروش

                    در نمایشگاه کتاب تهران ان شاءالله!


 

"حیرت آهنگ" نیز با شعری کوتاه بروز شد      کلیک

سال گوسفند! + تبریک سال نو

 

سال نو آمد به صد شور و امید ای‌ گوسفند!

گشت با نامت عجین سال جدید ای‌ گوسفند!   

سال میمون گرچه بعد از سال تو آید ز راه

بر تو میمون باد این عید سعید  ای‌ گوسفند!

اسبِ سال پیش، مهمیز گرانی را چو دید

بی‌هوا با شیهه‌ای  از ما رمید  ای‌ گوسفند!

در چریدن با گرانی بس رقابت داشتی

تو ز مرتع، او ز جیب ما چرید  ای‌ گوسفند!

تا که چوپانِ تو دولت شد زما ایمن شدی

قیمتت گرگی شد و ما را درید  ای‌ گوسفند!

لیکن امسال اندکی دلرحم‌تر باش ای عزیز،

هان مشو از چشم مردم ناپدید  ای‌ گوسفند!

من تو را در هیئت کوبیده می‌بینم کنون

این امیدم را نفرما نا ‌امید ای‌ گوسفند!

نیست کافی مبلغ یارانه‌‌ام  پشم تو را

سخت می‌لرزد تنم وقت  خرید ای‌ گوسفند!

گوشتت را تحفه آور ، نیکبختم کن عزیز

باد بختت عینهو پشمت سفید ای‌ گوسفند!

بی‌تو  آخر  قهر کرد از سفرۀ ما  آبگوشت

نان مگر در اشک خود سازم ترید ای‌ گوسفند!

گوشتت از بس گران شد جای قفقازی و برگ

همچو تو خوردیم هی برگ شوید ای‌ گوسفند!

خواب دیدم عاقبت قفل تورّم باز شد،

بسکه دولت کرد هی در آن کلید ای‌ گوسفند!

چون پریدم ناگهان  از خواب، دیدم کشک بود

بعد، کشکی هوش من از سر پرید  ای‌ گوسفند!

*

کاش روزی«بوالفضول»از فیلۀ تو می‌مزید

بع...له‌ای(!) ما را بگو ، لطفت مزید ای‌ گوسفند!

                                                                            ماهنامه«سپیده دانایی» ویژه نوروز


سال نو بر همه دوستان عزیز مبارک باشد...

تک مضراب!

تسطیح معابر!

در زنخدانت فتاد و شاسی قلبم شکست

شهرداری پُر نمی‌سازد چرا این چاله را؟!

گیسو دراز!

نگارم آمد و گفتم به زلف یلدایش

سلام ما برساند به قوزک پایش!

فرمان دهی!

ناز ،فرمان داد و چشمان تو بغضم را شکست

نوبت دل شد نگارا، با همین فرمان بیا!

کارخانۀ ناز!
نازت خریده ایم و کنون اخم می کنی
این بود نازنین، خدمات پس از فروش؟!

تعمیرگاه مجاز!
تا خراب از می شدم ، بردند پیش زاهدم
بررسی‌مان کرد و گفت :«این قابل تعمیر نیست!»


حیرت آهنگ نیز یا شعری برای دریاچه ارومیه  بروز شد

                                              کلیک

چند سه گانی  + غزل +مستزاد آذری

دکتر! کم آوردی

مشکل تر از درمان صد درد است

درمان بی دردی

*

همچو میمون طبّال کوکی

لُعبتی پرهیاهوست

موردِ فیس بوکی!

*

غم شاعری خوب است

از جمله آثارش،

شعر سپید چشم یعقوب است

*

عشق را شکل جاده می دیدیم

سرعت ما که رفت بالاتر

جاده پیچید و ما نپیچیدیم!


سایر مناطق!

حیرت آهنگ را نیز با غزلی بروز کردم                      کلیک

در بوالفضول2 نیز یک مستزاد طنز  بخوانید به زبان ترکی آذری          کلیک

شعر گران

لعل خندان، نرگس فتّان گران است و گران
گیسوان غالیه افشان گران است و گران
 
دوش در بازار حُسن دلبران چرخی زدم
جملۀ اقلام مهرویان گران است و گران!
 
عاشقی خود سهل باشد، وصل جانان مشکل است
درد، مجانی ولی  درمان گران است و گران
 
دور قاب عشق او زین بعد می‌چینم خیار
مدتی شد تا که بادنجان گران است و گران
 
بهر غمهایم کنار کوچه چادر می‌زنی
کز تورّم  کلبۀ احزان گران است و گران
 
بار غم، دستار زاهد، نرخ باده، رطل ما
جان مردم، گوش مسئولان گران است و گران!
 
دکترا دندان عقلم  را بیا یکسر بکش
قیمت پر کردن دندان گران است و گران!
 
بوالفضولا! حرف مفتت  عین جنس چینی است
گرچه آن را می‌خرند  ارزان،گران است و گران!

خالی بستند...

 

ساقی و محتسب و قاضی و زاهد مستند

با من ارباب مشاغل همگی همدستند!

رستگاری نه چنان بود که واعظ می گفت

عاشقان با می عشق تو ز غمها رستند

«جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه»

چون ندیدند حقیقت، همه خالی بستند!

عالم از نغمۀ عشّاق اگر خالی ماند

از پی نعره کشیدن تک و توکی هستند!

*

چون دو چشم تو ،جدا بود ز هم لبهامان

چون دو ابروی تو -صدشکر- به هم پیوستند!

 

سگ و نیکمرد!(بوستان طنز)

یکی در خیابان سگی تشنه یافت

برش داشت و سوی خانه شتافت

به آن ماده سگ داد آب و غذا

کنار بخاری ورا داد  جا

چو آلوده رو دید و ژولیده موش

به حمّام بردش، سپس زیر دوش!

چو با لیف و صابون بشستش تمیز

به مویش گلِ سر زد و عطر نیز

چو این کارها ‌ساعتی کار برد

سگ خوشگلش  را به بازار برد

مپندار در عالم خیر و شر،

نکوکاری ما  ندارد  ثمر

چو با سگ چنان کردآن نیکمرد

تو بنگر قضا در برابر چه  کرد

به ناگه یکی بچّۀ‌ مایه‌دار

بیامد به یک بنز مشکی سوار

سگ ناز با یک-دوتا هاپ-هاپ

سریعاً بدزدید از آن بچه، قاپ!

چو دیدآن سگ و گشت خواهان او

بگفتا:فروشیست آیا عمو؟!

بگفتا: بله،چون شمایی دو چوق!

خریدار زد از سر شوق بوق!

چو بعدش تقاضای  تخفیف کرد

فروشنده از جنس تعریف کرد!

که:«کس سگ ندیده‌ست اینسان شکیل

به جان تو، «ژِرمَن شِپِرد»ِ اصیل!

چه گویم برایت ز اخلاق او

ز جانبخشیِ نغمۀ واق او(!)

ز بهر سگی خوب، کن تاز و تگ

بزن سگ‌دو از صبح تا بوق سگ -

اگر بهتر از این بیابی سراغ

خودم می‌کنم بهر تو:واق-واق!»

دهان خریدار را چونکه دوخت

در آخر یک و نهصد آن را فروخت!

هر آنکس که نیکی کند در  جهان

بسی خیر بیند از آن بی‌گمان!


  

شعر داغ

        

حیرت نکن جماعت اگر داغ‌ می‌کنند!
با هر بهانه، شام و سحر داغ‌ می‌کنند!
 
در خانه و دکان و خیابان اگر نشد
در دشت و باغ و کوه و کمر داغ‌ می‌کنند!
 
یارانه‌شان که قطع شود مات می‌شوند
در مغزشان که کرد اثر ،داغ‌ می‌کنند!
 
در ابتدای امر صبورند بی‌گمان
امّا چه سود، آخر سر داغ‌ می‌کنند!
 
حکماً در این میانه نه تنها ز کله‌شان
بعضاً ز چند جای دگر داغ می‌کنند!
 
گفتیم:«بَه!...چه بوی کبابی!» و آمدیم
دیدیم –ای دریغ- که خر داغ‌ می‌کنند!
 
تقصیر دست چیست اگر نادم است دل
این پشت‌دست را چقدَر داغ می‌کنند!
 
در مطبخ تخیّل خود، گاه مُخبران
کلّی پیاز توی خبر داغ می‌کنند!
 
یک عدّه نیز رند و نظرباز همچو ما
بازار عشق را به نظر داغ می‌کنند!
 
آمار داده‌اند که از شعر "بوالفضول"
روزانه صدهزار نفر داغ‌ می‌کنند!